کانون سردفتران و دفتریاران
خاطراتی از محکمه انتظامی سردفتران و دفتریاران
خاطراتی از محکمه انتظامی سردفتران و دفتریاران 1
دکتر احمد مهدوی دامغانی2
هو. خدا رحمت کند مرحوم آقای دکتر باقر عاملی را که نمیدانم سال 1341 بود یا 1342 که من بنده را به عضویت محکمه بدایت انتظامی سردفتران و دفتریاران معین فرمود و فیالواقع زحمتی بر زحمات تحصیلی و تدریسی و محضری؟! مخلص افزود. اگر برای شما خواننده گرامی عرض میکنم و این عرض خود را به سوگند نیز مؤکد میسازم که دوران طولانی عضویت بنده در این محکمه بدوی و تجدیدنظر انتظامی، یکی از طاقتفرساترین مشاغل این بنده بوده است، بپذیرید، زیرا از یک طرف علم و اطلاع و خبری که شخصاً در غالب موارد از حال و رفتار سردفتر یا دفتریاری که پروندهاش در آن محکمه بررسی میشد و لامحاله رأیی صادر میگشت، داشتم و از طرف دیگر مواد مربوط به این محاکم و مجازاتهای معین آن در قانون همواره من بیچاره را در یک تردید و نگرانی قرار میداد و همواره در اظهار رأی در این اضطراب بودم که خدایا، خداوندا، تو خودت این بنده ضعیف گناهکارت را از این که ناروا اظهار کند، حفظ فرما. و خدا میداند وقتی که دیگر به مناسبت تصدی کانون رسماً از آن خدمت یا سمت معاف شدم، چه قدر خداوند را سپاس گفتم. من بنده که از سال 1324 در کار دفترخانه وارد شده بودم. و مدتها دفتریار بودم و سپس سردفتر شدم، طبعاً، هم به حال و وضع و میزان دانش و حیثیت اجتماعی و موقعیت شغلی و مکانی بسیاری از سردفتران و دفتریاران وقوف داشتم و هم از جریان بازرسیهای معمول در ثبت اسناد و خصوصیات اخلاق و رفتار بسیاری از بازرسان بیاطلاع نبودم.
در آن سال 1341 یا 1342 که من بنده در محکمه انتظامی خدمت میکردم، هنوز بسیاری از سردفتران متشخص و قدیمی که یا روحانی و در کسوت روحانیت بودند و یا اگر در آن کسوت نبودند منسوب به خاندان روحانی و مشهور بودند که به اقتضای زمان از تحصیلات دانشگاهی برخوردار بودند و طبعاً رفتار و کرداری متناسب با حیثیت اجتماعی و خانوادگی و محلی خود داشتند و هیچگاه و به هیچ صورت سروکاری با محکمه انتظامی نداشتند. برای مثال و نمونه ـ و نه به صورت انحصار و اختصاص ـ عرض میکنم که فیالمثل در طبقه روحانی حضرات: عدن، شه منش 10، میرزا ابوالفضل نجمآبادی 50 که مردمانی عالم و متشخص بودند و با تصدی دفتر اسناد رسمی به این شغل افتخار بخشیده بودند و یا اگر صورڑً معمّم نبودند به خاندانهای مشهور روحانی منسوب بودند مانند مرحومان میرزا ابوالقاسم فلسفی تنکابنی 24، کشفیا 6، شیخالعراقین 17، رویایی، شاهآبادی 32، نجمآبادی 3، انوار 13، سیدحسن عنایت 39، سیدجعفر بهبهانی 57، سیدحسین فاطمی 51، شریفالعلما 53، سیدمحمدتقی طباطبایی 112 و اخیراً سیدمصطفی سلطانزاده 238 و بعضی دیگر امثال این مرحومان، همگی سرمشقی از صداقت و امانت، و حسن سیرت سردفتری بودند و خدای آنان را بیامرزد، و از این عدّه شریف عزیز که البته همچنان که عرض کردم آنان به اصطلاح از قدما بودند و جز مرحومان سیدجواد کشفیا و سیدجعفر بهبهانی ـ رحمتالله علیهما ـ سنّ و سال همگی آنان و آنانی که از اقران آنها بودند و من بنده اینجا از آنان به علت آن که مطلب طولانی نشود، نامی نبردم، از هفتاد سال متجاوز بود، بقیه سردفتران و دفتریاران تهران و حومه در سالهای بین چهل و شصت بودند. و روی من بنده به عنوان یک سردفتر سابق سیاه که عرض کنم از این همکاران آن زمان من بنده گاهگداری پروندهای مطرح میشد، اما عده قلیلی از آنان به قول کسبه بازار از مشتریان دائمی محکمه انتظامی بودند و دو عضو محترم دیگر محکمه که از قضات والامقام دیوان کشور بودند، هیچگونه ارفاق و تسامحی را درباره آنان روا نمیداشتند.
پیش از این عرض کردم که به خلق و خوی برخی از بازرسان ثبت اسناد نیز آشنا بودم که بعضی از آنان گویا قربڑالی الله کاه را کوهی جلوه میدادند و دادسرای انتظامی هم آن کوه را کوه آتشفشان میپندارد و ادعانامههای خیلی غلاظ و شدادی علیه آن سردفتران که بر مبنای گزارش آن بازرس مرتکب تخلفاتی شده و بیترتیبیهایی را انجام دادهاند، صادر میکرد و بد نیست که این جا بدون آن که از یک «بازرس» خیلی دقیق و سختگیر و متّه به خشخاش گذار نام ببرم، دو سه سطری درباره او که اینک به رحمت خدا رفته است و انشاءالله حق تعالی با آن مرحوم رفتاری را که او با سردفتر یا دفتریاری که به «تورش»! میخورد، میکرد، نفرماید و او را به مسامحه و تفضّل محاسبه فرماید، بنویسم. یک خاطره قدیمی و مختصر را برایتان عرض میکنم تا هم به روحیه آن مأمور واقف شوید و هم به این که آن بازرس خیلی هم قصد قربت در انجام وظیفه نداشت بلکه گوش ناشنوای او بیشتر فرمان رئیس ثبت را میشنید تا فریاد سردفتر را.
و آن این است که خود حقیر در سال 1329 که مرحوم محمدعلی بوذری وزیر دادگستری و مرحوم یوسف جوادی رئیس (مدیرکل) ثبت اسناد بودند و خدای آنها را بیامرزد، یک روز چهارشنبه (سابقاً هر روز چهارشنبه همیشه وزیر دادگستری برای رسیدگی به امور به اداره ثبت کل میآمد) مرحوم بوذری به مناسبت آن که با
مرحوم فطن الدوله فیلی، سردفتر 25 که من بنده در آن زمان دفتریار و گاه کفیل دفتر او بودم خیلی دوست بود. هم از طریق این دوستی و هم به ملاحظه مرحمت و محبتی که مرحوم استاد ابراهیم بوذری به من بنده داشت، برای استطلاع از موضوعی ثبتی و محضری که مورد ایراد و ادعایی در شورای عالی ثبت شده بود، و آن موضوع مقدمڑً براساس سندی که سردفتر بسیار متشخص مشهور (ولی کمسواد) ثبت کرده بود، وجود یافته بود، مرا احضار کرد و من بنده که به اتاق مرحوم آقای جوادی وارد شدم، دیدم مرحوم مقتدرالدوله کیا، رئیس بازرسی ثبت (پدر مرحوم دکتر صادق کیا، استاد دانشکده ادبیات و معاون بعدی وزارت فرهنگ و هنر) مطالبی را به صورت گزارش به اطلاع وزیر و مدیر کل میرساند و ضمناً چندین بار نام آن سردفتر محترم را هم به میان میآورد. مرحوم بوذری از مرحوم جوادی پرسید: این سردفتر را من دورادور میشناسم شما که رئیس او هستید، او را چگونه یافتهاید؟ مرحوم جوادی رو کرد به مرحوم غلامحسین صارمی ـ رحمڑالله علیه ـ شیرازی بسیار اصیل و شریف و سناتور بعدی یا نماینده مجلس بعدی؟ و الله درست یادم نیست) که رئیس ثبت تهران بود و گفت نظر شما چیست؟ مرحوم صارمی گفت: والله به قول سعدی در ظاهرش عیب نمیبینم و از باطنش غیب نمیدانم. در ثبت تهران سابقه بدی از او نیست. مرحوم جوادی که معلوم بود خیلی حسن ظنّی به آن سردفتر محترم ندارد و به علاوه ترجیح میداد که اگر بناست در شورای عالی ثبت کاسه کوزهای بر سر کارمندان اداری امور املاک بشکند، بهتر است بر سر سردفتر بشکند، با یک اشاره خاصّ سر و دست به مقتدرالدوله کیا گفت: هم الان یک ابلاغ بازرسی برای... (همان بازرس کذایی) صادر کن و او را به جون... (آن سردفتر) بینداز و بگو خوب حالش را جا بیاورد، و فوری گزارشش را مفصلاً از همه جهات دفترخانه بنویسد و تسلیم کند...»
مرحوم فطن الدوله فیلی، سردفتر 25 که من بنده در آن زمان دفتریار و گاه کفیل دفتر او بودم خیلی دوست بود. هم از طریق این دوستی و هم به ملاحظه مرحمت و محبتی که مرحوم استاد ابراهیم بوذری به من بنده داشت، برای استطلاع از موضوعی ثبتی و محضری که مورد ایراد و ادعایی در شورای عالی ثبت شده بود، و آن موضوع مقدمڑً براساس سندی که سردفتر بسیار متشخص مشهور (ولی کمسواد) ثبت کرده بود، وجود یافته بود، مرا احضار کرد و من بنده که به اتاق مرحوم آقای جوادی وارد شدم، دیدم مرحوم مقتدرالدوله کیا، رئیس بازرسی ثبت (پدر مرحوم دکتر صادق کیا، استاد دانشکده ادبیات و معاون بعدی وزارت فرهنگ و هنر) مطالبی را به صورت گزارش به اطلاع وزیر و مدیر کل میرساند و ضمناً چندین بار نام آن سردفتر محترم را هم به میان میآورد. مرحوم بوذری از مرحوم جوادی پرسید: این سردفتر را من دورادور میشناسم شما که رئیس او هستید، او را چگونه یافتهاید؟ مرحوم جوادی رو کرد به مرحوم غلامحسین صارمی ـ رحمڑالله علیه ـ شیرازی بسیار اصیل و شریف و سناتور بعدی یا نماینده مجلس بعدی؟ و الله درست یادم نیست) که رئیس ثبت تهران بود و گفت نظر شما چیست؟ مرحوم صارمی گفت: والله به قول سعدی در ظاهرش عیب نمیبینم و از باطنش غیب نمیدانم. در ثبت تهران سابقه بدی از او نیست. مرحوم جوادی که معلوم بود خیلی حسن ظنّی به آن سردفتر محترم ندارد و به علاوه ترجیح میداد که اگر بناست در شورای عالی ثبت کاسه کوزهای بر سر کارمندان اداری امور املاک بشکند، بهتر است بر سر سردفتر بشکند، با یک اشاره خاصّ سر و دست به مقتدرالدوله کیا گفت: هم الان یک ابلاغ بازرسی برای... (همان بازرس کذایی) صادر کن و او را به جون... (آن سردفتر) بینداز و بگو خوب حالش را جا بیاورد، و فوری گزارشش را مفصلاً از همه جهات دفترخانه بنویسد و تسلیم کند...»
گمان میکنم همین خاطره برای رفتار آن بازرس مرحوم کافی باشد و معروف بود (البته بعد از سال 1329 معروف شد) که این بازرس در دفترخانهای مشغول بازرسی بوده که ناگهان به او خبر میرسد که فرزند جوانش از دنیا رفته است. آقای بازرس چند دقیقه سکوت میکند و به فکر فرو میرود، ولی اخمی به ابرو نمیآورد و برمیخیزد و کیف و کلاه خود را برمیدارد و به سردفتر میگوید: به اینها دست نزنید، یعنی این دفاتر و اوراق را جابهجا نکنید، من که فردا و پسفردا گرفتارم، ولی سه روز دیگر میآیم و کارم را تا تهیه گزارش ادامه میدهم. (گمان میکنم و اگر اشتباه نکنم آن سردفتر مرحوم حسین مشحون سردفتر 84 تهران بود که با این که مرد خوبی بود ولی خیلی هم در سردفتری دقیق و منظم نمیبود، والله اعلم).
بنده از باب «عیب جمله بگفتی، هنرش نیز بگوی» لازم است به عرض خوانندگان برسانم که آن بازرس سابقالذکر با همه دقت و موشکافی و خردهگیری و مته به خشخاش گذاری و حتی قلّت عاطفه و احساس، این حسن را داشت که بسیار بسیار دست و دل پاک بود و ابداً تصور این که بتوان او را با توصیه و وسیله واسطه به اندک تسامحی واداشت یا العیاذ بالله با هدیه و رشوه او را از نظر و عقیدهاش منصرف ساخت، دربارهاش نمیرفت و نظیر و شبیه آن مرحوم، همان قاضی بسیار بسیار امین و پاکدامن و دقیق ولی بسیار سختگیر و بیگذشت و بیتسامح بود که نام نسبتاًغریبی که نمیدانم علت تسمیهاش بدان نام چه بود، یعنی مرحوم (ع.م.ن.م.س) رحمڑالله که اصلاً محلاتی بود و گویا عمداً (؟ و یا از بخت بد سردفتران و دفتریارانی که پروندهشان بدان شعبه محوّل میگشت) وزارت دادگستری او را بدان سمت منصوب کرده بود و امیدوارم خوانندگان عزیز، کتاب شریف نازنین بینوایان ویکتور هوگو را خوانده باشند که اینک که من بنده به حق و با اطمینان کامل آن بازرس ثبت و این قاضی محترم دادگستری را به «ژاور» کذایی کتاب بینوایان تشبیه میکنم، دقیقاً وضع و حال این دو مرحوم را درک فرمایند. بسیار به ندرت اتفاق میافتاد که مرحوم ع.م.ن.م.س رأی به حداکثر مجازات سردفتر یا دفتریار متخلف ندهد. ولی خداوند متعال بر درجات قرب و مغفرت آن سید جلیلالقدر و آن قاضی عالیمقام بسیار دانشمند که در حدّ اعلای طهارت نفس و سلامت ذات بود و وجود مبارکش در عدلیه مایه نعمت و موجب رحمت بود، یعنی مرحوم جنت مکان سیدکاظم خان معصومخانی نائینی و برادر بزرگوارش مرحوم مغفور سیدنصرالله معصومخانی ـ رحمڑالله علیهما ـ بیفزاید که ریاست مرحوم سیدکاظمخان معصومخانی بر محکمه تجدیدنظر انتظامی دریچه فرج و منشأ تخفیفی برای آنان که مرحوم ع.م.ن.م.س. درباره آنان شدت عمل به خرج داده بود و یک عضو محکمه در اقلیت مانده و عضو دیگر لاعلاج از آن مرحوم تبعیت کرده بود، محسوب میشد.
بنده بیش از دو سال عضویت محکمهای که مرحوم ع.م.ن.م.س نیز در آن عضویت و در حقیقت بر آن ریاست داشت، نداشتم و پس از آن که آن مرحوم بازنشسته شد و همچنین، خداوند به حکمت خود، در مساعدت و ملایمت مرحوم مغفور آقای معصومخانی را بست و آن مرحوم نیز بازنشسته شدند، به رحمت در دیگری را گشود و این رحمت عبارت بود از وجود نازنین عزیز شریف یعنی مرحوم مبرور ناصر دولت آبادی و حضرت ذیشرافت آقای حسین شهسوارانی را که خداوند هرچه خاک اولی است بر عمر عزیز حضرت شهسوارانی بیفزاید و حضور و عضویت این دو بزرگوار در محکمه تجدیدنظر و بدوی انتظامی به همراهی آن قاضی شریف دانشمند بسیار منصف و متین یعنی جناب آقای دکتر بهمن اوستا که خداش در همه حال از بلا نگه دارد و عمری دراز به او مرحمت فرماید.
ارتباط و آشنایی و سپس سعادت دوستی این حقیر با این سه مرد نازنین تنها و تنها موهبت و منفعتی بود که در طول بیش از دوازده سال عضویت در محکمه انتظامی از بدوی و تجدیدنظر نصیب این بنده شرمنده شد. از محاسن و مزایای متعددی که حضرت دولتآبادی بدان امتیاز و مزّیت ممتاز بود و حضرت شهسوارانی نیز به نحو اتمّ و اکمل از آن برخوردارند، ذوق ظریف و طبع لطیف ادبی این دو عزیز است و این هر دو از جمله قضات ادیب و شاعر و شعرشناس عدلیه به شمار میرفتهاند. در دادگستری همواره قضات ادیب و فاضل که بر ادب فارسی و گاه بر ادب هر دو زبان ]فارسی و عربی[ ورود کامل داشتهاند، کم نبوده و نیستند، مانند مرحوم علی صدارت تازه گذشته که تخلص «نسیم» داشت و از بهترین شعرای غزلسرای معاصر است و خداش رحمت کند و جناب علیاکبر رزّاز که مدتی هم مدیر کل ثبت بود و مجدالعلی بوستان و... و در این اواخر جناب دکتر غلامرضا شهری و البته و در درجه اول حضرت استاد علامه دکتر محمدجعفر جعفری لنگرودی که پیش از آن که به ثبت اسناد منتقل شود و بعداً به ریاست دانشکده حقوق دانشگاه تهران برسد، از قضات نامدار دادگستری بود و خداش سلامت بدارد.
باری؛ دولتآبادی، هم شعر میسرود و هم شعرشناس بود و محفوظات خوبی از شعر فارسی داشت و گاه شعری را که به صورت قطعه یا غزل سروده بود، برای ما میخواند خداش رحمت فرماید و از این رو بسیار اتفاق میافتاد که حضرت شهسوارانی یا این بنده در مقام رسیدگی به پروندهای به مناسبت به شعر یا اشعاری استشهاد میکردیم و آن را میخواندیم که بیش از یک لایحه چند صفحهای که سردفتر یا دفتریار متهم به تخلف به محکمه تقدیم کرده بود، در مقام دفاع یا تقویت یا تضعیف آن لایحه در نظر جناب دولتآبادی که رئیس محکمه تجدیدنظر بودند، تأثیر داشت.
خوانندگان محترم نباید از اهمیت استشهاد به موقع یک یا دو بیت شعر غافل باشند. یک قولی از باب عمر بنالخطاب رضیالله عنه ]![ منقول است که: الشعر دیوان العرب، یستعطفُ به الکریم و یستنزل به اللئیم. (شعر نامه عملی و کارکرد عرب است. به برکت آن میتوان کریمان و بزرگواران را بر سر مهر و لطفآورد و ناکسان را از خر شیطان یا از غرور و تکبرشان به پایین کشید) و این حرف درستی است و از آنجا که مرحوم دولتآبادی و جنابان شهسوارانی و دکتر اوستا هم مردمانی کریم و بزرگوارند و به فرموده حضرت مولانای رومی: با کریمان کارها دشوار نیست، گاه یک بیت شعری که یکی از اعضای محکمه بدوی یا تجدیدنظر به موقع و به مناسبت میخواند، خیلی در اظهار رأی مؤثر میبود.
از قدیمالایام، همواره چنین بوده است که شعر در تمدن اسلامی از عرب و عجم موقعیت والایی را حیازت میکرده است و کتب تواریخ و سِیر عربی و فارسی از تأثیر عجیب یک بیت شعر در مسائل مهم مملکتی، آری مملکتی، حکایتها دارد. به هر حال حضرت شهسوارانی که از موهبت ادب بهرهای کافی دارند، بسیار از این سرمایه ادبی خود برای حل و فصل پروندهها و اعلام رأی درباره آنها به بهترین وجه استفاده میفرمودند و ماشاءالله و لا حول و لا قوڑ الا بالله هنوز هم حضرت شهسوارانی که با سلامتی کامل بحمدالله در دهه دهم عمر شریف خود میباشند، هم طبع لطیف شعری و هم ذوق ظریف نویسندگیشان به بهترین صورت تجلی میکند و آثار طبع و قلم ایشان زینتبخش مطبوعات است و از درگاه ربالعزه به دعا مسألت میکنم که خداوند عمرشان را دراز فرماید و از همه مواهب و نعمتها برخوردارشان بدارد.
جناب شهسوارانی ذاتاً انسانی سلیمالنفس و کریمالطبع است و بنده در طول مدتی دراز که در محکمه انتظامی در خدمتشان بودم و نیز پس از آن که در سمت معاونت وزارت دادگستری، ریاست کل ثبت اسناد املاک را در عهده کفایت و درایت خود داشتند، همواره معزیالیه را در نهایت سلامت نفس و سعه صدر و تواضع و فروتنی و مردمداری و احترامورزی به قانون و مقررات جاریه و متانت و صداقت در پندار و گفتار و رفتار یافتهام.
حالا که صحبت از «ریاست کل ثبت اسناد» به میان آمد بد نیست که یک مطلب اضافی دیگر که به منظور ادای وظیفه تقدیر یا سپاسگزاری از همه قضات عالیمقام و شریف و دانشمندی که مسند ریاست ثبت به وجود ایشان مزین گشت، نیز به عرض برسانم. ابلاغ دفتریاری من بنده در دفترخانه سه مشهد به امضای مرحوم محمود هدایت آن قاضی بسیار مشهور و نویسنده و مترجم فاضل صادر شده است. در زمانی که حقیر به هوس بیجا و بیفایده لیسانس و دکتری! به تهران آمد، مدیر کل دفتر ثبت اسناد مرحوم یوسف جوادی که ظاهراً پس از جناب آقای دکتر هاشمی ادامالله عمره و عزه، مدت خدمتش در ثبت اسناد از دیگر مدیران کل (و یا با عنوان معاونان وزارت دادگستری و سرپرست ثبت) بیشتر و طولانیتر بود (از سال 1324 تا 1330) و خداش بیامرزد و همو بود که این بنده را که آن زمان تنها دفتریار لیسانسیه بودم، به دفتریاری و به کفالت دفتر 25 در دوران تعلیق موقت مرحوم آقای محمود فیلی (= حاج فطن الدوله رحمڑلله علیه) انتخاب کرد و پس از او تا آنجا که اینک در این غربت و آوارگی به یادم مانده است و امیدوارم اشتباهی نکنم، به ترتیب جنابان آقایان:
سیدحسین شهشهانی اصفهانی، مهدی مولوی، علی اشرف منوچهری کرمانشاهی، عبدالله معقول، موسی سرابندی (و این بنده در دوران تصدی سرابندی به سردفتری منصوب شدم و خداش رحمت کناد که هنگامی که در مرض موتش این بنده را برای استماع و ثبت وصیتش دعوت کرد و من بنده به همان خانه نسبتاً کمبهای او در کوی یوسفآباد رفتم، با حالت خضوع و خشوع بسیار و با امیدواری فراوان به رحمت پروردگار وصیت خود را انشاء فرموده و آن مرحوم جز همان خانه مایملک دیگری نداشت، او در وارستگی و پاکدامنی و حسن شهرت ضربالمثل بود. مدیریت کل او در ثبت پس از استانداریاش در خوزستان بود). مرا ببخشید که کمی به حاشیه رفتم، پس از مرحوم سرابندی به گمانم مرحوم آقای علیاصغر امین محلاتی که دوبار بدان سمت منصوب شد و مردی به تمام معنا متدین و نجیب و آرام و به درستی اسمی بامسمیû داشت و سپس شاید به همین ترتیب که عرض خواهم کرد قضات محترم عدلیه به مدیریت کلی یا سرپرستی ثبت اسناد منصوب شدند و نام شریف اینان که خدای تعالی رفتگان آنان را غریق رحمت فرماید و ماندگان از آنان را به عمری دراز و سعادت و سلامت کامل نائل سازد، بدین شرح است:
مرحومان سیدرضی عمید، امیرغلام رضاخان فولادوند، مسیح عطارد، غلامرضا سلحشور، قاسم رئیسیان، احمد زریننعل، فتحالله یاسری، غلامرضا رزّاز، محمود نجفی فردوسی، جنابان آقایان شهسوارانی و دکتر احمد هاشمی که انشاءالله الرحمن جنابان آقایان غلامرضا سلحشور و قاسم رئیسان و یاسری و رزّاز و حسین شهسوارانی و دکتر احمد هاشمی از عمری دراز و سعادت کامل برخوردار شوند.
یک حاشیه دیگر هم عرض کنم که این بنده با همه مدیران کل یا معاونان وزارت که به سرپرستی ثبت منصوب شدند، از مرحوم سیدرضیخان عمید به بعد، به مناسبات عدیده ارتباط اداری نزدیک داشته و این مناسبات یا از باب سعادت آشنایی و بعضاً دوستی قدیمی و صمیمی است که با آنان داشتهام مانند مرحوم سیدرضیخان عمید (که او و مرحوم مبرور دکتر غلامحسین خوشبین دو وکیل مرد محترم و توانگری بودند که هر معاملهای را که داشت و غالباً فروش زمین بود جز در دفتر 25 (چه در زمان تصدی مرحوم فطنالدوله و چه در دوران خدمت این بنده) به ثبت نمیرساند و بارها اتفاق افتاد که به دلیل آن که خریدار به دفترخانه دیگری مقید میبود از معامله با آن خریدار منصرف گشت و چون آن مرد غالباً در اروپا به سر میبرد لذا مرحوم دکتر خوشبین و مرحوم عمید اسناد او را به وکالت از او امضاء میکردند) یا مرحوم فولادوند که شرح مفصل قضیهای را که موجب جلب محبت و اعتماد او به بنده شد، در کتاب « مقالاتی در حدیث دیگران» نوشتهام و یا مرحوم عطارد که او هم مثل مرحوم پرتو از وزیران اسبق دادگستری همدوره تحصیل خود این بنده بود و یا جناب سلحشور که خدا حفظش فرماید به مناسبت همشهریگری و یا جناب شهسوارانی دامت معالیه که به مناسبت آن که در محکمه انتظامی در خدمتشان بودم و بعداً در ثبت مرئوس ایشان گردیدم و سالهاست که بنده در مکاتباتم با معظمله از ایشان با عنوان «همیشه رئیس» یا «رئیس همیشگی خود» یاد میکنم یا جناب آقای دکتر احمد هاشمی که خدای عمرش را دراز گرداند و والدین مرحومش را به درجات عالی مغفرت ممتاز فرماید که رابطه بسیار بسیار قدیمی دوستی میان ایشان و بنده استوار است و خداوند متعال را شکر میکنم که به لطف و منّت او، هیچوقت و به هیچ صورت، این ارتباطات یا دوستیها و مراودات به شائبه ترس و طمع یا به لکه و حقارت استفاده از آن در جهت جلب منفعت شخصیام ملکوک نگشته است.
فقیرفانی: احمد مهدوی دامغانی
کمبریج، اول اردیبهشت ماه جلالی 1387
1. نقل از ماهنامه حافظ (نشریه داخلی)، ش 52، تیرماه 1387 (با اندکی تلخیص).
2. رئیس اسبق کانون سردفتران و دفتریاران؛ استاد دانشگاه هاروارد.
نقل مطالب با ذکر منبع بلا مانع است
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت محفوظ می باشد
پیاده سازی توسط رایورز
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت محفوظ می باشد
پیاده سازی توسط رایورز
آدرس : تهران - خیابان مطهری - مقابل سنایی - پلاک
273
پست الکترونیک : [email protected]
تلفن : 88705190 88705318
پست الکترونیک : [email protected]
تلفن : 88705190 88705318